مدح و شهادت امام هادی علیهالسلام
بـالاتـری ز مـدح و ثـنـا أیـهـا الـنـقـی ابـن الــرضــای دوم مــا أیـهـا الـنـقـی با حُبّ تو عبادت ما عـین بندگی ست هــادی آل فــاطــمــه یـا أیـهـا الــنـقـی دارم "ولی" شناسی خود را ز نور تو مــولای مـن ولــیِ خــدا أیـهـا الـنـقـی بـا آن نـقـاوت نـقـوی یـک نـگـاه کـن پـاکـیـزه کـن وجـود مرا أیـهـا الـنـقـی با صد امـیـد همـچـو گـدایـان سـامـرا پـر می کـشیـم سوی شما أیـهـا الـنـقـی بخـشنده تر ز حـاتـم طائی تویی تویی مسکین ترم ز هـر چـه گـدا أیها النقی من هرچه خواستم تو عنایت نمودهای یک حاجتم نـگـشـته روا أیـهـا الـنـقـی گـردد جـوانی ام همه تـرویج مکـتـبت جـانـم شـود فــدای تـو یا أیـهـا الـنـقـی باید برای غربت تو بی امـان گریست با نالههای حضرت صاحب زمان گریست شرمنده از قـدوم تو چشمان جـاده بود دشـمن سـواره آمـد و پایت پـیـاده بود بـارانـی ست از غـم تو چـشم سـامـرا با دیـدن تو اشک مـلک بی اراده بود وقتی که آسمان ز غمت سینه چاک شد دیدی که عرش سر روی زانو نهاده بود زهـر ستم چه با جگـر پاره پاره کرد دیگر نفس؛ نفس؛ به شماره فـتاده بود شکر خدا که دشمن تو خیزران نداشت هرچند دل، شکسته از آن بزم باده بود آقـا بیا و با دل غـرق به خـون بخوان از آن سه ساله که پدر از دست داده بود جانش رسید بر لبش از ضربههای چوب وقـتی کـنـار طشت طـلا ایـستـاده بود آرام قلب خـستهاش از دست رفته بود چشم به خون نشستهاش از دست رفته بود |